عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

درد دل 25

حکایت بارانی بیقرار است ...اینگونه که من دوستت می دارم... مرد کوچک خانه ی ما... سلام به روی ماهت مهربان مادر...همیشه برات دعا میکنم شاد و سلامت باشی..نمی دونم چرا نمیتونم خوب بنویسم.نمیتونم تورو خوب وصف کنم و احساسمو از داشتنت کامل بیان کنم.باورم نمیشه آنقدر مرد شدی که برات درد دل میکنم و تو دلداریم میدی.آنقدر مهربونی که دارم نگرانت میشم که توی این دنیای بی رحم چطور زندگی خواهی کرد؟؟این روزها باز روزهای دلتنگیه منه.آنقدر دلم تنگه که وقتی فقط ثانیه ای بابام، مامانم،حاتمه،فاطمه یا علی رو تجسم میکنم اشکم جاری میشه و شرمنده تو میشم.همیشه وقتی دو سه ماه از دیدنشون میگذره اینطوری میشم و وقتی چیز غیر قابل تحملی رو تحمل میکنم،کم کم دلت...
15 آذر 1392

خبر داغ...

سلام دنیای من...زندگی من...بردیا ی من.. پسرک مهربونم...بالاخره خدا یکی از فر شته های زمینیشو برای ما فرستاد.خانم خلاصی مهربون.خانمی که کارگر مهدتون بودن و به علت درد پا از کار مهد انصراف دادن قراره پرستار شما بشن و از شنبه برای نگهداری از زیباترین گل دنیای من یعنی خودت، میان خونه ی ما... اون روزی که دستت توی مهد سوخته بود.خیلی دلم شکست.با دل دردمند و شکسته بعد از نماز کلی گریه کردم و از خدا خواستم کمکم کنه و یکی از آدمهای مهربونش رو برای کمک به ما بفرسته چون هر دومون حسابی خسته و داغون بودیم.چند روز پیش یکدفعه یاد خانم خلاصی افتادم.با هزاربدبختی شمارشو پیدا کردم وبا هزار نذر ونیاز زنگ زدم و قرار گذاشتیم و اومدن اینجا و توافق کر...
7 آذر 1392

برف شادی و....بردیــــــــــــــــــــــــــــــــا

پسر بی همتای من تازگیها عاشق برف شادی شدی....شادیهاتو دوست دارم.از خنده هات و بوسه هات انرژی میگیرم. بخند مادر...بازی کن عزیز مادر...شاد باش نفس مادر خوشحال میشم ادامه رو ببینید   ...
3 آذر 1392
1